سخته؟

متن مرتبط با «فانوس» در سایت سخته؟ نوشته شده است

فانوس

  • از آن بالا بالا ما را انداختند پایین آقا! تاریک بود چه جور، آن پایین را می‌گویم. چشم، چشم را نمی‌دید. مثل اتاقی که تاریک باشد. نه، مثل شب رودخانه‌. غلیظ، دست که می بردیم جلو، دستمان توی تاریکی گیر می‌کرد. حتی دستمان را هم نمی دیدیم. موج های تاریکی شر شر می‌ریختند روی هم! ترسیده بودیم آقا، چه جور! خالی بود. دور و برمان را میگویم. هیچی نبود. نه چیزی که بشود گرفت، نه چیزی که بشود رویش ایستاد، نه چیزی که بشود به آن تکیه کرد.  حتی زیر پاهایمان هم خالی بود. آقای خوبی ها، ما خیلی تنها بودیم. صدای ناله های همدیگر را می شنیدیم؛ ولی هر چه دست می‌کشیدیم هم را پیدا نمی‌کردیم. دست هایمان را جلو نگه داشته بودیم و کورمال کورمال دور خودمان می چرخیدیم و دنبال چیزی می گشتیم که نبود! بعد صدای شما آمد، از پشت تاریکی. اول گفتید: «سلام» ! نمی‌دانید چه حالی شدیم. از وقتی از بالا افتاده بودیم کسی به ما سلام نکرده بود. صدایتان خیلی آشنا بود، اما هرچه فکر کردیم یادمان نیامد کجا قبلاً شنیده بودیم. گفتید: «من اینجایم، اینجا تاریک نیست! من فانوس دارم!» دلمان غنج رفت. داد زدیم: کجا، کدام طرف؟  گفتید: «یک قدم جلوتر» از ذوق جیغ کشیدیم. یک پایمان را بلند کردیم که بگذاریم جلوتر!یک دفعه گیج شدیم. ما مدت ها بود داشتیم می چرخیدیم. حالا دیگر یادمان نمی آمد که اول به کدام جهت آمده بودیم، قبل از آن که آنقدر بچرخیم! اصلا یادمان نمی‌آمد. پای بالا رفته را به کدام طرف باید زمین می گذاشتیم که اسمش جلوتر باشد؟  نمی‌دانستیم. گفتیم شاید دور بعدی معلوم شود. باز چرخیدیم... این ها را  یادتان هست که؟خب حالا یک مطلب کوچک: ما هنوز همان جاییم آقا! در همان حال! داریم می‌چرخیدم تا شاید دور بعد بفهمیم. عجیب است،, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها